خانواده

ساخت وبلاگ

امروز بالاخره بهشون گفتم و پدرمادرم بدون این که یه لحظه به عقلم یا توانایی هام شک کنن بهم اعتماد کردن. تازه کم کم دارم می فهمم چقدر با ارزشه این اعتماد کردن و این آزادگذاشتن ها با اطمینان به این که می دونن می تونم تا حدی خوب و بد و تشخیص بدم و از خودم مراقبت کنم. از بچگی بهم حق اشتباه کردن دادن و هیچ وقت با سختگیری اوقاتم و تلخ نکردن. 
گفتن بهشون و تایید گرفتن از اون چه که فکر می کردم خیلی راحت تر بود؛ فکرکنم با این کار حتی خوشحالشونم می کنم. منتهی هنوز یک احتمال قوی وجود داره در مورد این که اصلا نتونم انجامش بدم و امسال کلا منتفی بشه.. درست عین این میمونه که اگه یک درصد هم ممکن بشه و باریکه ای از امکان وقوع این اتفاق و ببینم آماده ام که بهش چنگ بزنم.
نمی تونم بگم بدون شک،
چون شک کردم؟ احتمالا. میترسم چیزی به اندازه کافی ارزشمند رو پشت سر جا بذارم و از اون بدتر، می ترسم با لحظه ای رو به رو بشم که عملا برای کسی فرق نکنه. البته که این انگیزه اصلا قانع کننده ای نیست، اما از موقعی که یادم میاد توی رفتن ماهر بودم.
به قول دیالوگ طلایی فرار از زندان:
اون فرار می کنه، چون فرار توی خونشه.

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:30