واکسنِ یادآور

ساخت وبلاگ

''از تو چه مانده است، بعد از آن که رهایت کردند؟''
می گویم خاموش باش، من همانم که هستم.
''از تو چه مانده است، بعد از آن که رهایشان کردی؟''
می گویم حرف نزن، تیک تاک ساعت دارد می رود روی اعصابم. می بینی؟
من همانم که هستم.
''صدای باران می آید، نمی گذارند از نزدیک ببینی؟''
می گویم من باد را بیشتر دوست دارم، هنوز همانم که هستم.
''توی صورتت داد زد که خدا وقتی داشت احساس را پخش می کرد، سهم تو را چندپیاله کمتر ریخت.''
می گویم نگذاشت بگویم من همانم که بودم، همانم که هستم.
''نفس بکش، نباید این یکی را از قلم بیندازی.''
می گویم یک بار که با سینه خوردم زمین، چند صباحی یادم رفته بود. مثل ماهی آنقدر دهانم را باز و بسته کردم تا مرور شد. حالاهم هنوز همانم که هستم.
''امروز چه کسی برایت زیرپا گرفت؟ ''
گفتم سرم را بلند نکردم که نبینم. هنوز همانم که هستم.
''درد امشبت، برایم جهنمت را تداعی می کند.''
می گویم این جای واکسن یادآور است.
''مطمئنی؟
نکند هنوز همانم که هستی؟''

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت: 19:26