تنهایی ، همچین بد نیست !

ساخت وبلاگ
دراز کشیده بودم و آهنگی مسخره ، برای بار دهم پلی می شد. ناگهان ، چیزی از انتهای وجودم ، از انتهای دلگیری هایم و طلب حق های ریخته شده ام مرا خواند به قلم زدن . از من خواست تا خود را تخلیه کنم و نگذارم بیش از ، ظلم های بی سر و ته مداوم آزارم دهند. اما قبل از این که خشمگین باشم ، غمگینم. غمگین و بی تفاوت. کرختی بی سابقه ای به جانم افتاده که نه دوستش دارم و نه اذیتم می کند. بار دیگر ، سه شنبه را مرور می کنم . سه شنبه نحس ، از همان سه شنبه هایی که نمی فهمی چه شد و چرا شد ، چگونه گذشت اصلا. به راحتی موم بازی خوردم و هیچ کس نفهمید جز خودم ! می دانی ؟ حال که فکر می کنم هیچ کس جز خودم مقصر نیست. من بودم که به احساساتم میدان دادم و فکر کردم برای چند روز ، خاموش کردن منطقم به جایی بر نمی خورد. اما دشمن ، مانند کسانی که سالهاست کمین کرده اند در همین حین ضربه آخر را کاری فرو آورد. خاطرات این چند روز، مانند کلافی سردرگم به هم گره خورده اند. کمی فیلم را عقب و جلو می کنم . روی یک صحنه می ایستم که من مانده ام و یک کلاس خالی. من مانده ام و یک صورت خیس . من مانده ام و یک مسیر که بارها طی شده و راه به جایی نبرده . فیلم را از حالت پاز خارج می کنم و جلو می رود. قفل می کنم روی چهره بهت زده ام و داد و هوار های بیجا. قفل می کنم روی چهره ، لعنت به این قسمت ، روی چهره مجذوبم و بعد ضربه آخر ، دست در دست ، کاملا ریلکس و عادی !
تمامش کنم ؟ تمامش می کنم..
تمام نشده بود مگر ؟ 

بغض...

سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۶ 21:16 مریم توفیق سعادتی

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 52 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:12