پانزدهمین

ساخت وبلاگ
فکر می کنم ، هیچ چیز برای نوشتن وجود ندارد. 
هیچ چیز برای حس کردن وجود ندارد
احساس می کنم ، پوچی را  
فضای خالی را 
خدا می داند به هرچه که توانسته ام چنگ زدم ، تا که حس کنم
خودم را 
دیوانه وار گشتم ، بیهوده وار زانو زدم
دروع و صداقت را به رخ هم کشیدم ، عشق را با هوس به سخره گرفتم و تا در توانم بود ، خوردم !
زخم خوردم و زخم خوردم ، آن قدر که قلبم شد یکپارچه خون!
هربار که چاقویت را فرو می کردی و حفره های خالی قلبت پر می شد ، بیشتر از چشم خودم می افتادم
از چشم خودی که نیست ، تا ببیند
پاییز حیف و میل شد

اگر به همین اندازه توام خشمگین بودی ، هرگز برنمی گشتی!

با همه این ، من جگرگوشه ام را رنجاندم ، تا تو را آرام کنم
تا تو را مانند کودکی امن نگه دارم ، 
تا ضربه بعدی ات چقدر وقت دارم ؟ 


انگار امسال قرار نیست خونی ریخته شود ، با این که تو بیشتر از همه مستحق مرگی! 
اصلا جایی بودی که بمیرانم اثرت را ؟ 
مرا تنهایی وفادارترین است ، راحتم بگذار
حال خواستی بمانی در خانه ات ، کسی تو را بیرون نخواهد کرد

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 55 تاريخ : جمعه 10 خرداد 1398 ساعت: 10:28