End

ساخت وبلاگ

نشسته ام دقیقا صف اول، بیخ گوش مادرم. هرگز حتی گمان نمی کردم گرد پایم به این قسمت برسد. اینجا، آخر با جاهای دیگر خیلی فرق می کند. از صف دوم به بعد، بحث سوگواری نیست، بحث حضور است که اگر نباشد، چه می گویند و چه می شود و این حرف ها.
بین صندلی های صدر مجلس، قصه اما کاملا فرق می کند؛ قلب همه را آتش زده اند از داغ کسی که نیست، کسی که هرگز رویش را دوباره نمی بینی، نمی توانی دوباره بغلش کنی بگویی خب، الان دیگر یک دل سیر بغلت کردم، با خیال راحت برو. اینجا بی نهایت همه دلتنگند. چون قدر لحظات آخر را نفهمیدند، آخرین باری که چشم هایش را دیدند، کمی بیشتر زوم نکردند که بدانند از این گرمای نگاه، دیگر کوچک ترین خبری نیست.وقتی برای آخرین بار حرف می زدند، کلمات واپسین را حفظ نکردند که برای باقی عمر، تا لحظه وصال دوباره با خود مرور کنند. در این میان، یکی به معنای کلمه '' ویرانه " بود. می گفتند عشقش رفته، چشم هایش دوتا کاسه بود، لبریز از خون. نمی توانست اشک بریزد، گریستن توضیح بسیار کوچکی بود دربرابر حجم اندوهش.
به مجلس خود فکر می کنم، تو کجای مجلس می نشینی؟ درد را چگونه حس می کنی؟ من که زیر خروار خروار خاکم جانان، چه فرقی می کند چه کسی آمده حرف هایش را پس بگیرد، کدام دوست آمده برای  آخرین بار، وداع کند و برود دنبال زندگی خودش، یا اصلا چه کسی آمده برای خانه ظلمی که به پا کرده، عذر بخواهد؟ هیچ کدام مهم نیست. همه از صف دوم به بعد می نشینند، آدم های صف اول هم نهایتا تا یک سال، از ذهن و روح و قلبشان پر خواهد کشید.
ولی آن کس که سال به سال، قبر می شوید و یاد می کند، از همه '' ویرانه '' تر است...
و من فقط برای چندلایه خاک روی قبرم، نگرانم. اسمم گم می شود، مادرم آزار می بیند... 
وگرنه که هیچ، فدای سرت اگر کسی برای من '' ویرانه '' نشد

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 41 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37