...

ساخت وبلاگ

زل زدم به دیوار رو به روم ، برای چندثانیه یا حتی چنددقیقه، خداوکیلی نفهمیدم چطوری گذشت.
صورتم گر که گرفت، خیس که شد، تازه فهمیدم داشتم گریه می کردم.
انگشتامو از زیر تی شرتم گذاشتم روی قفسه سینه م، کف دستم و چسبوندم به سطح پوستم. داشت تیر می کشید، نمی تونستم باور کنم، آخه برای اولین بار بود داشت تیر می کشید. قبلا از این ادااصولا نداشت که. 
کف دستم و فشار دادم، زیر لب التماسش می کردم وایسه. گستاخ شده بود، از قبل حتی محکم تر می زد با این که ریتمش مرتب عوض می شد. 
نمی تونستم آروم باشم، می خواستم خودم چاقو بندازم و محکم فشارش بدم توی مشتم، بگم تو رو به ارواح رفته هات نزن دیگه . 
نزن، برای چی میزنی ؟ گوش نمی داد، حتی ریتمشم منظم شد و عین قبل محکم و با نظم می کوبید به استخونای دور و برش. انگار همه چی آرومه، انگار همه چی عین ریتمش خودش روی نظم و الگو پیش میره.
حتی حمله های قلبی مونم کامل نیست، د لعنتی اگه می گیری، اگه سختته بزنی، اگه بهت فرمون دادن که بسه دیگه نزن برای چی تخطی می کنی؟ 
داشتم ذوق می کردم، فکر کردم خدا بهم رو کرده و دیگه می خواد بگیرتم زیر پر و بال خودش،
این لعنتی که هنوز داره منظم می زنه. 
این آشغال که هیچیش نشده، 
ایزد جان، باشه دیگه، توام مارو به بازی بگیر. 
من دیگه هیچی و باور نمی کنم ، اینم روش ، 
روم و از توام برمی گردونم، با توام دیگه حرف نمی زنم،
باشه ، قبول اینم روش.
 

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 44 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37