roots

ساخت وبلاگ

اول از همه ، آن که خداراشکر این صفحه را نمی خوانی، احتمالا هیچ وقت به آن سر نمی زنی و حتی کمی کنجکاو نمی شوی که چه ممکن است نوشته باشم.شایدهم فکر می کنی هرگز نمی نویسم ولی چرا! عشقت چنان زد به ریشه هایم که با هربار فکر کردن به تو، دو سه تا مقاله هجوم می آورند به ذهن مغشوشم. اگر بخواهم تا خود صبح می نویسم و بازهم خداراشکر که قلمی دارم، برای مواقع بحرانی که نمی توانم برای خودت تا صبح بداهه گویی کنم. این صفحه کلید و این وبلاگ خودشان مرهمی شدند روی زخم هایت. مثلا امروز یک زخم دیگر برداشتم، پروفایلت را باز کردم و عکسش خود شد یک خراش دیگر روی دیوار حسرتم. لعنتی ، از همان هیبتی عکس گرفتی که من مجبور بودم روی پاشنه بلند شوم تا میانش جا بگیرم. از همان آغوشی عکس گرفته بودی که گوشم کر می شد وقتی به آن پناه می بردم. تازه همان مانتوی جدیدی تنت بود که با ذوق برایم عکسش را فرستاده بودی. مگر می شود چیزی به قد رشیدت نخورد جانان؟ 
من از زبان تلخت بسیار شنیدم، گرچه زبانم را برایت هرگز تلخ نکردم، ببین قبول دارم همه بدی هایم را، جنس خرابم را به قول خیلی ها. ولی به تاوان اعتقاد دارم، سر هر دو بدی که کردم ، دوتا برگشت به خودم. درمیان این همه مطمئنم زبانم برای تو تلخ نشد چون تلخی ش را خوب بلدم ، خوب بلدند، خوب خوردند. ولی برای تو تلخ نشد. تلخش نکردم و به جایش غدد اشکی چشمم فکر کردند باید جای خالی کلمات را پر کنند و باریدند. هی باز و هی باز باریدند ، چون زبانم تلخ نشد. چون هرگاه به چشم ها و حرف ها و خاطره ها و این اسباب جادو فکر می کردم، مهار زبانم به شدت را می کشیدند انگاری.
 

حالا از همه این ها بگذریم، جانان ، چرا انقدر تراژیک تمامش کردی؟
من آخر ، آخرین بار هم محبوبم از من بیزار شد.
سرنوشت من به جلب نفرت دیگران گره خورده یا واقعا هرگز آدم خوبی نبودم؟ 
آرزو می کنم کاش در آخرین لحظات بوسه آخر جان می دادم، که اگر کسی قصد کرد داستانمان را بنویسد، با این جملات تمامش کند:
هرچند هردو تا پای جان برای یکدیگر حضور داشتند، چشم زخم سرنوشت داستان آنهارا به پایان رسانید تا در زمانی دیگر، در مکانی بهتر مانند دو روح آزاد و محتاج دوباره به یکدیگر پیوند بخورند...

 

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 58 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:37