چرا همیشه بدتر و انتخاب کردم به امید این که همه چی درست میشه ؟
چی ، چی دیدم که انقدر آگاهانه دارم حماقت می کنم؟
خنجری که تا دسته فرو رفت توی کمرم ، به درک!
تنهایی بی وقت و رفقای بی معرفت ، به درک !
چرا ؟ روی چه حسابی می بینم ، می خورم و می شنوم که گمم و گور کنم ، ولی هنوز می مونم ؟
بد اینه که دو سه ماه هرروز عذاب بکشم، اضطراب و بی امیدی محض و تحمل کنم، پیروزی و توی چشمای دشمنام بخونم و دم نزنم تا "بگذره"
بدتر چیه ؟
بدتر چیه ؟
بجنگم که اینطور نشه ، تا دوباره همون روند نابودی و احساس نیستی و بی ارزشی، برگرده بخوره وسط صورتم!
الحق که احمقم ، الحق
تقصیر خودمه همه ش !
از همون اولش ، تا همین الان،
تقصیر خودم بوده.
من نمیدونم چقدر طول میکشه تا تموم شه،
من نمیدونم چه عذابی و باید تحمل کنم تا تموم شه،
من نمیدونم، و تا نکشم نخواهم فهمید!
ولی باید بکشم.
درد تدریجی و مزمن تا بهبود نسبی ، یا شادی پوچ همراه با مرگ ، تکرار شونده تا ابد ؟
به خودت بیا،
به خودت بیا،
به خودت بیا!
دریای تلخ...برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 49