با عنوان مشکل دارم.

ساخت وبلاگ

اینطور نگاهم نکن. قبول دارم که شبیه احمق ها رفتار کردم، اما قصد و نیتم تنها این بود که بفهمم آتشِ این خشم قدیمی، از کجا نشئت می گیرد که دم به دم بیشتر قد می کشد و زندگی ام را طعمه حریق می کند. 
نه به هوای خاموش کردنش، نه! حقیقتش چنین امری از توانِ شخص من، مدت هاست که خارج است؛یادم هست آخرین باری که به برکتِ باریکه ای از امید برای فرونشاندن عصیان خشم، تقلای بیهوده می کردم و دست و پا می زدم، دلم بسیار به حال خودم می سوخت. خیلی خوب به خاطر دارم که در گردابی از ناامیدی میان شعله ها خاکستر می شدم و ضعف ناشی از نابود شدن، دم به دم بیشتر زمین گیرم می کرد. 
جای من نبودی که بفهمی. قضاوتم نکن که گریزی نبود! من هم مثل اطرافیانم پذیرفته بودم که مسیر زندگی ام به یک بن بست تمام عیار تبدیل شده. اما خودت که باید مرا بهتر بشناسی؛ با مقاومتی بی معنا و علیرغم وجود انبوهی از شواهد و دلایل دال بر شکستم، تسلیم نمی شدم و بی هدف تر پیش می رفتم. هرچند به خوبی می دانستم که تا گلوی مرگ فاصله چندانی ندارم و هر لحظه ممکن است توسط آن بلعیده شوم. بله، هیچ راه برگشتی وجود نداشت و من می دانستم! به خدا می فهمیدم که تهِ خط، یعنی بگذار و برو. عقب گرد کن که لااقل وقت بیشتری نسوزد. آه! محاکمه را بگذار برای بعد. درمانده تر از آنی بودم که فریاد بکشم و کمک بخواهم. 
راه دیگری وجود نداشت. من فقط باید برمی گشتم؛هرچند دیر و بسیار مضحک. 
می خواهی بفهمی بعدش چه اتفاقی افتاد؟ خب، چندقدم کوتاه با روزه ای شک دار، و کمی بعد دویدنی به قول فرار، همه آن چیزی بود که به سر من آمد. با وجود دردی به عمق استخوان، بدون تردید می گریختم بدون آن که لحظه ای به پشت سر نگاه کنم. نفس نداشتم اما توان ایستادن را از دست داده بودم. با کمی خوش شانسی و علیرغم همه این فلاکت ها و تیره بختی، بلاخره آن فاجعه را از بیخ ریشم گذراندم و روان سالم به در بردم. اما بدان، هرچقدر هم که زمان بگذرد، تو همان معمایی خواهی ماند که با جان کندن من بیشتر گره می خورد و با اشارات ناقابل و محبت های سخیف دیگران، دست از پیچیدگی می کشید تا به مذاق غریبه خوش بنشیند! 

 

 

 

دریای تلخ...
ما را در سایت دریای تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryamtsa بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 21:42